سلام. متن زیر با کمی خلاصه کردن از مجله سیاه وسپیده؛ به خوندنش می ارزه:
هفت روز ، به یاد آن هشت سا ل
باز به همان هفته ای رسید که سالهاست در تلاش است تا آن را ازیاد ببرد .هفته ای که باید به در و دیوار خیابان ها نگاه نکند ، رادیو تاکسی اش را روشن نکند ، شبها هم ساعتی به خانه برود که فرزندانش از دیدن تلویزیون خسته شده باشند و آن را خاموش کرده باشند.
یک پیکان قهوه ای رنگ تهران الف ، او را صبح تا شب به این خیابان و آن خیابان میبرد و آخر شب ، پول نه چندان زیادی گیرش میامد ، مسافر خیلی زیاد بود ، او هم خیلی زیاد کار میکرد ، اما چون ماشین مدلش خیلی پائین بود ، خیلی خرج داشت ، به همین خاطر چیز زیادی گیرش نمی آمد .
ازچند روز پیش هم که نتیجه دانشگاه را اعلام کردند ، چند ساعتی بیشتر کار میکند ، چون حدود پنج روز دیگر باید دختر بزرگش را ثبت نام کند . همان سالهای اول شروع جنگ بود که تصمیم گرفت به جبهه برود ، برای اینکه خرجی خانواده اش جور شود ، مغازه ای که از پدرش به او ارث رسیده بود را فروخت و پولش را در بانک گذاشت ، چند سالی با این پول مخارجشان تامین شد ، اما بعد از آن چند سالی همسرش در یک کارگاه خیاطی کار کرد ، تا اینکه جنگ تمام شد و او برگشت.
خاطرات جنگ ، تنها یادگاری سالها رشادت او نبود ، او حالا یک پای مصنوعی داشت و هر جا که می رفت ، سنگینی نگاههای اطرافیان را علاوه بر وزن یک پای مصنوعی به همراه میبرد . گاهی وقتی که زیاد رانندگی می کرد ، مجبور بود کمی توقف کند و استراحت کند .

آن روز در شهرک غرب برای فرحزاد مسافر زده بود ، کمی صبر کرد اما یک نفر جلو خالی ماند ، وقتی دید مسافرین مرتب به ساعت ناگاه میکنند ، تصمیم گرفت حرکت کند . وقتی داشت از جلوی مجتمع تجاری میلاد نور عبور میکرد ، ترافیک و فریاد های دختری توجهش را جلب کرد ، وقتی از صحنه تجمع گذر کرد ، یک پسر با موهای خیلی بلند در جلو را باز کرد و نشست و گفت : " حاجی تو رو خدا گاز بده ، هر چقدر بخوای بهت پول میدم ، جون مادرت حاجی برو . "
او هم گاز دادوقتی کمی از محیط دور شد ، به پسر مو بلند نگاهی انداخت ، پسر بسیار ترسیده بود ، مرتب از آینه بغل ، عقب را نگاه میکرد ، موبایلش زنگ زد :
" الو ، تویی شایان ، کجایی ؟ ...... ، آقا من با الان میلاد نور بودم ، نه ...، با شیدا بودم ، آره ، ....، بابا یه دفعه دو تا از این لباس شخصی ها تا ما رو دیدن اومدن جلو ، یکی شون پرسید این *** خانوم کیه ؟ نکنه آبجیته آوردیش مشتری براش جور کنی ؟ تا بهش گفتم نه دوستمه ! زد زیر گوشم ! به اون یکی گفت : نگا ن چه پررو میگه دوستمه !!
اون یکی بهم گفت : تو با این موهات باید یه دوست پسر واسه خودت پیدا کنی نه دوست دختر ! ... .........، آقا شارژ گوشی من داره تموم میشه ، من میرم ماشین رو بردارم میام دنبالت ! ...
نگاهی به او انداختم ، گفتم : " بعدش چی شد آقا پسر ؟ "
ادامه داد : " آره ، ... شده ها ، کلی فحش و بد وبیراه بهم دادن ، بعد جیب هام رو گشتن ، گوشی ام رو که دید گفت : بابات تو کجا داره میدزده ؟
یکی شون بهم گفت : " وقتی ما تو جبهه بودیم ، بابات داشت حساب بانکی هاش رو پر میکرد آره ، اگه مرد بودکه میومد جبهه ! "

سر دردش شروع شد ، کم کم دستانش هم به لرزه افتادند ، پسر هنوز داشت میگفت :
" یکی شون اینقدر به اون دختره که با من بود متلک گفت که دختره زد زیر گریه ! کیف اون رو هم گشتن ، بعد کارت دانشجویی اش رو گرفتن و گفتن بیا وزرا بگیر ! بعد دوباره دوتاشون اومدن سراغ من و شروع کردن به بد و بیراه گفتن ، وقتی فهمیدن دانشجو هستم، بدتر شد ، یکی شون گفت : خوب ، پس 18 تیر هم میایی بیرون و شعار میدی آره ؟ با این گیس هات؟ چرا روسری سرت نکردی ؟ اگه بچه خوبی باشی خودم برات یه شوهر خوب پیدا میکنم . بعد با بی سیم بهشون گفتن برن یه جای دیگه ، اونوقت کارت من رو هم گرفتن و رفتن ! "
سردرد و لرزش دستانش بیشتر شده بود ، سعی کرد حواسش را به رانندگی جمع کند ! یک زن مسن از عقب گفت : " خدا ذلیلشون کنه که جوونهای مردم رو اینطوری اذیت میکنن "
یک جوان دیگر که او هم عقب نشسته بود گفت : " اینها از اون سری هستن ، که بعد از جنگ بیکار شدن ، هفته دفاع مقدس رسیده ، بهشون گفتن برین چند تا جوون شکار کنین ! فکر کنین عراقی هستن ! "
کم کم صدای مسافرین را نمیشنید ، به سختی فرمان را گرفته بود که لرزش دستانش مشخص نشود! صدای رگبار مسلسل ها را از فاصله دور میشنید، صدای گلوله های خمپاره ، صدای جیرجیر چرخ های تانک ، از جلوی یکی از ایستگاه های مترو گذشت ، پارچه بزرگی را دید که روی آن عکس رزمنده ای را کشیده بودند و زیرش بزرگ نوشته بودند :
" هشت سال دفاع مقدس ، باشکوهترین سالهای جمهوری اسلامی هستند . "
فریاد دوست همرزمش در گوشش بود ، همان که با ترکش خمپاره کور شده بود ، فریاد هایی که اسم فرزند 2 ساله اش را تکرار میکرد ...
ماشین را به سختی به کنار جاده کشید ، مسافرین به سرعت در را باز کردند و از ماشین دور شدند .