سلام. آقای خامنه ای و آقای خاتمی از دوشنبه وارد بم شدن.

سخنگوی دولت گفته ما براي امدادرساني حداقل‌هايي را نياز داشتيم، يكي از اين حداقل‌ها، وجود افراد آشنا به شهر بود اما در اين حادثه، تمام مسوولان شهر يا خود كشته شده بودند و يا اينكه به قدري از لحاظ رواني به دليل از دست دادن خانواده‌هايشان گرفتار بودند كه نمي‌توانستند كاري بكنند. كه شبكه‌هاي مخابرات، برق و آب از بين رفته و تلفني وجود نداشت. تا ما از قضيه مطلع شويم و به شهر برسيم، تا حدودي زمان گذشت، به دليل اينكه هيچ كس در شهر نبوده كه به بيرون خبر دهد و هيچ وسيله‌اي هم وجود نداشته است.
این دلایل قابل درکه ولی واقعا نشون دهنده ضعفهای پایه ای در مواقع بحرانیه. وای از زلزله تهران. خدا نیاره اون روزو.
اطلاعات زلزله شناسی خوبی رو هم می تونید از اینجا بگیرید

سلام. حرفی نیست.













سری عکسهای حسین سربخشیان از بم

خدا انشالله تمامی رفتگان در این حادثه رو قرین رحمت کنه.(1 2 3) خیلی سخته؛ از یه طرف این همه کشته و مجروح، از یه طرف این همه خسارت به مردم و کشور، از یه طرف هم ریختن ارگ. خدا نکنه یه وقت آدم یکی از عزیزانش تو همچین حادثه ای باشه. جون آدما به هزارتا ارگ می ارزه. ولی از اون طرف هم نمی دونم ارگ رو دیده بودید یا نه؛ عزمتی داشت. گوشه ای از تاریخ یک ملت.

سلام. یه دستی به سر و روی اینجا کشیدم. رنگ در و دیوار عوض کردم. چون توی اکثر پست هام عکس هم میگذارم و اینجا تقریبا تبدیل به فتوبلاگ شده؛ تعداد پست ها رو کم کردم که صفحه راحت تر لود بشه. البته خوب مطالب قبلی گم نمی شه و تو آرشیو هست.

امروز کریسمسه و تعطیل. اینجا که تو این گرما خبری نیست ولی دیشب تهران برف اومده؛ بهر حال تولد حضرت مسیح(ع) رو تبریک می گم.

سلام. نمیشه که هر اتفاقی اینجا می افته بنویسم؛ حالا انگار چه خبره، خب ننویس

سلام
اولا که یه روتر وایرلس خریدیم که باعث شده از نعمت اینترنت وایرلس در منزل بهره مند شیم. البته با محمد رضا رفتیم و درخواست افزایش سرعت برای خط دادیم در نتیجه احتمالا از 3 روز دیگه سرعت از 384 کیلو فعلی به 512 افزایش پیدا می کنه. قطعا اگه شما هم جای ما بودید همین کار می کردید اگه قرار بود برای اینترنت 512 کیلو بایت در ثانیه فقط ماهی 88 رینگت که میشه حدود ماهی 20 هزار تومان اونم تقسیم بر 5 چون ما 5 نفریم بدید.

یه پرینتر لیزری سامسونگ هم خریدیم که روش یه جارو هم پروموشن دادن
خودشیرینی بسه!





سعیده اسلامیه در شرق نوشته:
پل برمر حاكم آمريكايي عراق مقابل خبرنگاران ايستاد و با لبخند، با افتخار گفت: گرفتیمش. همكارم مي گويد: بايد اين روزها را به ياد داشت. اتفاق، اتفاق بزرگي است. اما آن كه مقابل ديدگان مان قرار گرفت ديگر بزرگ نبود. سردار قادسيه دهانش را مقابل آمريكايي كله تاس باز كرده بود تا او چوبي را در حلق اش فرو برد و دندان هاي سردار را بازديد كند. شايد هويت ديكتاتور بزرگ از ميان دندان هايش بيرون بيايد. همکارم مي گويد دل بسياري شاد شد اما من فكر مي كنم خيلي دير اتفاق افتاد. آنقدر دير كه زمان، مرهم بسياري از دردها شده است. تلويزيون پشت سر پل برمر تصويري از صدام را نشان مي دهد كه بي قرار است و تهي.

پدر ابوالفضل هم بي قرار بود. از همان زماني بي قرار شد كه گاز شيميايي را تنفس كرد. بال بال مي زد. با هر نفس بدن تنومندش بلند مي شد به زمين مي خورد. اكسيژن كم آورده بود. پزشك ها مي گفتند بيشتر از ۸۰ درصد ريه هايش از بين رفته است. در تمام مدت لوله اكسيژن درون بيني اش بود و كپسول سنگين آن را ابوالفضل ۹ ساله حمل مي كرد. سال ۱۳۷۶ براي تهيه گزارشي از وضعيت جانبازان به منزل شان رفتم. دو پسر خردسالش مثل پروانه دوروبر پدر بودند. هر بار كه نفس مي رفت انگار روح پسران را هم با خود مي برد. ترس مي افتاد به جان شان كه نكند نفس ديگر برنگردد.

پدر ابوالفضل جانباز ۷۵ درصد بود. دو سال بعد نفس اش رفت و ديگر نيامد. پدرابوالفضل همان روز ديدار گفت كه مي دانيد دلم از چه مي سوزد؟ و بعد به دور از نگاه پسران اش با سينه اي كه خس خس مي كرد، بريده بريده ادامه داد: دلم از اين مي سوزد كه اين بچه ها مزه پدر سالم داشتن را نچشيده اند. از وقتي به دنيا آمدند من اين طور بودم. حسرت به دل من و آنها ماند يكبار با هم فوتبال بازي كنيم
حالا صدام بي قرار در تلويزيون تمام دنياست كه سرش را زير انداخته و با دست ريش هاي نامرتب اش را دست مي كشد.

سلام. دیروز با بچه ها رفتیم پوتراجایا، پایتخت اداری جدید مالزی. واقعا تمیز و جالب ساخته شده



چند روزی بود یه بنده خدایی به اسم آقای ش اومده بود مالزی. امروز قبل از برگشتنش به تهران اومده بود اینجا خونه یکی از بچه ها. بچه ها دعوت کردن گفتن ایشون می خواد سخنرانی کنه بیاید. این بنده خدا شروع به سخنرانی کرد. حرفایی زد که واقعا من احساس شرمندگی از این که دین رو به یک همچین چیزی معرفی کنن.

وسط دوتا نماز در جواب اینکه چرا باید مهر استفاده کرد، گفت که بخاطر احترام به امام حسین(ع) و امام رضا(ع) است. من همینطور متعجب بودم که سنگ تموم گذاشت و گفت بعله این نوری که در من می بینید و می تونم با قرآن روشن بینی بکنم به خاطر اینه که 30 ساله نماز شبم ترک نشده! آخر سرهم رفت توی یه اتاق گفت بیاید براتون استخاره کنم. من درک نکردم که این آدم اگر واقعا یه همچین کاری رو می تونه انجام بده، چرا باید اینجوری عمل کنه وملت رو برای افشای اسرارشون دعوت کنه؟ حالا مباحث دیگش بمونه


سلام. فردا 8 صبح امتحان زبان دارم. بچه ها دیروز از تایلند برگشتند. یه چیزی که واقعا اینجا جالبه اینه که اکثر مردم از اون باهوشی نسبی که ایرانی ها دارند برخوردار نیستند ولی هر چه قدر که شما در سطوح اداری بالاتر می ری افراد با هوش و استعداد بالاتری رو می بینی و به نظر می رسه شایسته سالاری تا حدود زیادی رعایت شده.
این عکس داخل قطار ترانزیتیه که از پوتراجایا به کوالالامپور می ره

این یکی عکس بهترین ماشین تولید مالزیه که یک پروتون پردانا ست

این هم عکس ساختمان مرکزی دانشگاه است



سلام. دیشب هربار که می خواستم وارد بلاگر بشم اکسپلورر به یه صفحه دیگه می رفت در نتیجه نتونستم چیزی بنویسم. راستی اینجا ما از اینترنت دی اس ال با سرعت حدودا 300 کیلوبایت برثانیه استفاده می کنیم. دیروز ظهر مهمون خانواده دکتر بیک بودم. بعد از خوردن "ناسیاما اسپیشیال" که بهش "ناسی گربه" هم میگن، خوردن یه دل سیر قرمه سبزی واقعا نعمته! بعد از نهار با دکتر وهمسرش به دیدن کی ال سی سی رفتیم که حال توضیح دادنش رو ندارم.

شب حدود ساعت 7 چنان بارونی گرفت که 5 دقیقش احتمالا توی تهران سیل راه می انداخت. بارون تا نیمه شب بند نیومد. امروز کارهای ثبت نام رو کامل کردم و کارت شناسایی موقتمون صادر شد. الان هم در حال تمیزکردن خونه ایم

سلام. بالاخره دیروزبعد از 8 ساعت پرواز ساعت 9:30 به وقت مالزی به فرودگاه کوالالامپور رسیدیم، به همراه دو تا دوست همسفرم. توی فرودگاه به غیر از محمدرضا نماینده دانشگاه و نماینده سفارت هم اومده بودن. بعد از یکمی دردسر و معطلی با خداحافظی و تشکر از نماینده سفارت، همراه محمد رضا و نماینده دانشگاه به سمت سایبریا که الان دارم ازاونجا می نویسم راه افتادیم. سایبریا اسم برجهایی که بچه ها توش خونه اجاره کردن. امروز تقریبا نزدیکای ظهر با بچه ها رفتیم برای نهار و همینطور دیدن دانشگاه. بعد از کلی دنبال یه رستوران باز گشتن(چون ساعت 4 بعد از ظهر بود) یه چیزی خوردیم که بهتره نگم چی بود. بعد کمی داخل دانشگاه گشتیم که در موردش بعدا می گم.

برای خریدن چند قلم جنس از بازارچه محل که بهش استریت مال می گن حدود 60 رینگت پیاده شدیم. ساعت 7:30 خونه رسیدیم. علی رضا و رضا ساکهاشون بستن و حدود 9 شب رفتن تا با بقیه بچه ها برای چند روزی برن تایلند. دکتر بیک فردا ظهر برای نهار دعوتمون کرده. هوا شرجی و گرمه و تازه بچه ها می گن الان خوبه و زمستونه. خوب خیلی پرحرفی کردم. ولی فعلا این حرفها از نظردادن در مورد حمله به محسن میردامادی برام جالبتره. سعی می کنم چندتا عکس هم روزهای بعد بزارم.

سلام. با اجازه دوستان انشاالله اين جمعه عازم مالزي هستم. براي يك دوره تحصيلي حدودا 3 ساله در رشته مهندسي آي تي در دانشگاه مولتي مدياي مالزي.



شايد اين آخرين پست من از داخل ايران باشه تا مدتي، شايد هم نباشه خوب! دوري از دوستان سخته، توي اين چند روزه هر آدم جديدي رو ميبينم و كمي هم بهش علاقه مند مي شم مصيبته، چه برسه به دوستان قديمي. حتي اونهايي هم كه قبلا علاقه اي بهشون نداشتم جالب به نظر مي آن! چي كار مي شه كرد بالاخره گاهي آدم بايد انتخاب كنه. ولي بازهم وجود اين دنياي سايبر غنيمته.


دیدم دارم یه چند روزی میرم سفر گفتم اینارم بگم نکنه لال از دنیا برم!:
بعد از اینکه دکتر عبدالله رمضان زاده سخنگوی دولت سایت جالبی رو چند وقته که راه انداخته آقای ابطحی معاون حقوقی رئیس جمهور هم سایت و وبلاگ برای خودش به پا کرده ورود آقایون به دنیا سایبر جای خوشحالی داره.
اگه خواستین یه سری هم به این ایرانین هم پیج بزنید به عنوان یه سایت مرجع کم کم داره راه میفته.

سلام.
اولا عيد سعيد فطر رو تبريك مي گم.
دوما بعد از سخنراني واقعا جالب دكتر شيرزاد بعضي از آقايان در مجلس گفتن واقعيات براشون تنگ اومده از جمله همين جناب كروبي. بعد عمادي نماينده سميرم سخنراني كرده و شروع به بستن يكسري اتهامات به وزارت كشور مي كنه كه با اعتراض بعضي ديگر از نماينده ها از جمله خیرآبادی نماینده سبزوار مواجه می شه. جناب عمادی هم با خفه شو، خفه شو های متناوب سعی در ساکت کردن بقیه می کنه. وقتي اين عكس رو هم ديدم واقعا تاسف خوردم كه اين آقا واقعا برايند مردمه؟ یعنی عصاره فضايل ملت اینه؟


سلام.
ماه رمضون هم كه تقريبا تمومه. فكر كنم از بس رياضت كشيدم يه يكي دو كيلويي چاق شده باشم. بالاخره وقتي دعوتت مي كنن نمي توني دست رد به سينه كسي بزني كه!
اگر علاقه به كاريكاتور داريد و يا دنبال سايت كاريكاتوريست هاي معروف ايراني مي گرديد سايت هادي حيدري مي تونه جاي خوبي باشه.
در ضمن اگه جور بشه اين سه شنبه با يك سري از دوستان عازم شمالم. جاي همه رو پيشا پيش خالي مي كنم...

سلام
شب است و سكوت است و ماه است و من؛ شب مثنوي هاي نشكفته ام؛ شب و هاي هاي غريبانه ام...

شهادت حضرت علي(ع) رو تسليت مي گم.
توي اين شبها ماروهم دعا كنيد...

ايران اما نه چون عراق است و نه چون كره. جمهوري اسلامي چنين نيست و اين همان انرژي فوق العاده اي است كه مي تواند ايران را از مدار و محور اتهامي بوش خارج سازد. اگر كره اي ها بمب اتمي داشتند ما گونه اي دموكراسي پارلماني داريم كه مي تواند ما را به بازيكنان خوبي در زمين بازي تبديل كند. كافي است به همان اندازه كه به ليگابو توضيح مي دهيم به روشنفكران، حقوقدانان و نهادهاي ملي و مدني خود توضيح دهيم تا نه تنها كسي سوداي حمله به ايران را در سر نپرور اند بلكه بتوانيم پاي ميز مذاكره بنشينيم و فارغ از حقوق بين الملل، وارد نظام بين الملل شويم. آن هنگام است كه همه، از اصلاح طلب تا محافظه كار، با صداي بلند خواهيم گفت نيازي به امضاي پروتكل الحاقي نيست، ما بمب اتم مي خواهيم، سهم ما را از صلح خاورميانه بدهيد، شيعيان بايد براساس تئوري حكومت اكثريت در عراق به قدرت برسند، كسي حق ندارد خليج فارس را به نام ديگري بخواند، مجاهدين خلق يك گروه تروريستي است و...

در چنين روزي حتي لازم نيست ليگابو را به تهران فرا بخوانيم. اين كانون وكلاي ماست كه مي تواند به جاي ديده بان حقوق بشر از زندان ها بازديد كند. اين مجلس نمايندگان ماست كه مي تواند به جاي سازمان ملل مدافع دموكراسي در ايران باشد.كره اي ها راست مي گويند براي حفظ خويش در جهان نيازي به حقوق بين الملل نيست. بايد چنان قدرتمند شد تا جهان فكر تهاجم را در دماغ خود نپروراند. اينك اما چون ما توان يا امكان توليد بمب اتمي را نداريم بايد به سراغ بمب بزرگ تري برويم كه تنها راز بقا و رمز رهايي ما از قواعد حقوق بين الملل است: «دموكراسي» كه خود اصلي ترين قاعده حقوق بين الملل است. روزنامه شرق



فريدون مشيري مي گه:

چشم و چشمه ها خشكند،
روشني ها محو در تاريكي دلتنگ،
همچنان كه نامها درننگ،
هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد؛

آه باران!
اي اميد جان بيداران بر پليدي ها
كه ماعمري است در گرداب ان غرقيم؛
آيا چيره خواهي شد؟



سلام.
ناظري چه زيبا مي خونه: بامن صنما دل يكدله كن...(real player)
اگه مي خوايد فلش هاي جالبي هم ببينيد ايران كليپ انتخاب خوبيه بخصوص اين كليپ


در ضمن یک سایت جالب در ضمینه معرفی هنرهای تجسمی ایران وهنرمندان بنام پیدا کردم

PERSIA DESIGN
دیدنش خالی از لطف نیست



سلام.
یکسری اقدامات جدید در وبلاگ انجام دادم که اگر خداپسندانه نباشه حداقل بشر دوستانه هست! البته خیلی هم خبری نیست و به مقداری اصلاح در قسمت منوی کناری محدود میشه.


سلام.
آقاي شاهرودي (رياست محترم قوه قضاييه) هم كه من (يكي از معاونين وزارت اطلاعات) رفتم خدمتشان مي‌گفتند حالا دو تا هم بازداشت بشوند! به نفع نظام است. ما گفتيم آن‌كس كه كرده بايد بازداشت بشود ربطي به ما ندارد ايشان فرمودند: دخالت توي كار قضايي نكنيد... گزارش كميسيون اصل 90
طرز فكر آقايان جالبه. اونوقت عده اي هم آقاي هاشمي شاهرودي رو براي پست رهبري بعد از آقاي خامنه اي پيشنهاد مي كنند. بگذريم.
نسخه بر عكس گوگل رو ببينيد
اين هم يك عكس پشت پرده البته يادم نيست اينو از كجا برداشتم

راستي ماروهم از دعا توي اين ماه بي نصيب نذاريد.


سلام. از فردا یعنی تقریبا ازهمین امروز ماه رمضان شروع می شه. براتون فرقی هم می کنه؟ میشه منم بدونم...


سلام. متن زیر با کمی خلاصه کردن از مجله سیاه وسپیده؛ به خوندنش می ارزه:
هفت روز ، به یاد آن هشت سا ل
باز به همان هفته ای رسید که سالهاست در تلاش است تا آن را ازیاد ببرد .هفته ای که باید به در و دیوار خیابان ها نگاه نکند ، رادیو تاکسی اش را روشن نکند ، شبها هم ساعتی به خانه برود که فرزندانش از دیدن تلویزیون خسته شده باشند و آن را خاموش کرده باشند.
یک پیکان قهوه ای رنگ تهران الف ، او را صبح تا شب به این خیابان و آن خیابان میبرد و آخر شب ، پول نه چندان زیادی گیرش میامد ، مسافر خیلی زیاد بود ، او هم خیلی زیاد کار میکرد ، اما چون ماشین مدلش خیلی پائین بود ، خیلی خرج داشت ، به همین خاطر چیز زیادی گیرش نمی آمد .
ازچند روز پیش هم که نتیجه دانشگاه را اعلام کردند ، چند ساعتی بیشتر کار میکند ، چون حدود پنج روز دیگر باید دختر بزرگش را ثبت نام کند . همان سالهای اول شروع جنگ بود که تصمیم گرفت به جبهه برود ، برای اینکه خرجی خانواده اش جور شود ، مغازه ای که از پدرش به او ارث رسیده بود را فروخت و پولش را در بانک گذاشت ، چند سالی با این پول مخارجشان تامین شد ، اما بعد از آن چند سالی همسرش در یک کارگاه خیاطی کار کرد ، تا اینکه جنگ تمام شد و او برگشت.
خاطرات جنگ ، تنها یادگاری سالها رشادت او نبود ، او حالا یک پای مصنوعی داشت و هر جا که می رفت ، سنگینی نگاههای اطرافیان را علاوه بر وزن یک پای مصنوعی به همراه میبرد . گاهی وقتی که زیاد رانندگی می کرد ، مجبور بود کمی توقف کند و استراحت کند .

آن روز در شهرک غرب برای فرحزاد مسافر زده بود ، کمی صبر کرد اما یک نفر جلو خالی ماند ، وقتی دید مسافرین مرتب به ساعت ناگاه میکنند ، تصمیم گرفت حرکت کند . وقتی داشت از جلوی مجتمع تجاری میلاد نور عبور میکرد ، ترافیک و فریاد های دختری توجهش را جلب کرد ، وقتی از صحنه تجمع گذر کرد ، یک پسر با موهای خیلی بلند در جلو را باز کرد و نشست و گفت : " حاجی تو رو خدا گاز بده ، هر چقدر بخوای بهت پول میدم ، جون مادرت حاجی برو . "
او هم گاز دادوقتی کمی از محیط دور شد ، به پسر مو بلند نگاهی انداخت ، پسر بسیار ترسیده بود ، مرتب از آینه بغل ، عقب را نگاه میکرد ، موبایلش زنگ زد :
" الو ، تویی شایان ، کجایی ؟ ...... ، آقا من با الان میلاد نور بودم ، نه ...، با شیدا بودم ، آره ، ....، بابا یه دفعه دو تا از این لباس شخصی ها تا ما رو دیدن اومدن جلو ، یکی شون پرسید این *** خانوم کیه ؟ نکنه آبجیته آوردیش مشتری براش جور کنی ؟ تا بهش گفتم نه دوستمه ! زد زیر گوشم ! به اون یکی گفت : نگا ن چه پررو میگه دوستمه !!
اون یکی بهم گفت : تو با این موهات باید یه دوست پسر واسه خودت پیدا کنی نه دوست دختر ! ... .........، آقا شارژ گوشی من داره تموم میشه ، من میرم ماشین رو بردارم میام دنبالت ! ...
نگاهی به او انداختم ، گفتم : " بعدش چی شد آقا پسر ؟ "
ادامه داد : " آره ، ... شده ها ، کلی فحش و بد وبیراه بهم دادن ، بعد جیب هام رو گشتن ، گوشی ام رو که دید گفت : بابات تو کجا داره میدزده ؟
یکی شون بهم گفت : " وقتی ما تو جبهه بودیم ، بابات داشت حساب بانکی هاش رو پر میکرد آره ، اگه مرد بودکه میومد جبهه ! "

سر دردش شروع شد ، کم کم دستانش هم به لرزه افتادند ، پسر هنوز داشت میگفت :
" یکی شون اینقدر به اون دختره که با من بود متلک گفت که دختره زد زیر گریه ! کیف اون رو هم گشتن ، بعد کارت دانشجویی اش رو گرفتن و گفتن بیا وزرا بگیر ! بعد دوباره دوتاشون اومدن سراغ من و شروع کردن به بد و بیراه گفتن ، وقتی فهمیدن دانشجو هستم، بدتر شد ، یکی شون گفت : خوب ، پس 18 تیر هم میایی بیرون و شعار میدی آره ؟ با این گیس هات؟ چرا روسری سرت نکردی ؟ اگه بچه خوبی باشی خودم برات یه شوهر خوب پیدا میکنم . بعد با بی سیم بهشون گفتن برن یه جای دیگه ، اونوقت کارت من رو هم گرفتن و رفتن ! "
سردرد و لرزش دستانش بیشتر شده بود ، سعی کرد حواسش را به رانندگی جمع کند ! یک زن مسن از عقب گفت : " خدا ذلیلشون کنه که جوونهای مردم رو اینطوری اذیت میکنن "
یک جوان دیگر که او هم عقب نشسته بود گفت : " اینها از اون سری هستن ، که بعد از جنگ بیکار شدن ، هفته دفاع مقدس رسیده ، بهشون گفتن برین چند تا جوون شکار کنین ! فکر کنین عراقی هستن ! "
کم کم صدای مسافرین را نمیشنید ، به سختی فرمان را گرفته بود که لرزش دستانش مشخص نشود! صدای رگبار مسلسل ها را از فاصله دور میشنید، صدای گلوله های خمپاره ، صدای جیرجیر چرخ های تانک ، از جلوی یکی از ایستگاه های مترو گذشت ، پارچه بزرگی را دید که روی آن عکس رزمنده ای را کشیده بودند و زیرش بزرگ نوشته بودند :
" هشت سال دفاع مقدس ، باشکوهترین سالهای جمهوری اسلامی هستند . "
فریاد دوست همرزمش در گوشش بود ، همان که با ترکش خمپاره کور شده بود ، فریاد هایی که اسم فرزند 2 ساله اش را تکرار میکرد ...
ماشین را به سختی به کنار جاده کشید ، مسافرین به سرعت در را باز کردند و از ماشین دور شدند .


سلام. فغلا اين سه تا لينك رو داشته باشيد تا بعد!
اولي سايت سخنگوي دولت دكتر عبدالله رمضان زاده است كه در نوع خودش جالب و فعاله.
دومي سايت شركت بريتيش پسه كه يكي از قديمي ترين شركتهاي رسانه اي دنياست. اين شركت تمام آرشيوش رو روي وب قرار داده. واقعا از شير مرغ تا جون آدميزاد توش پيدا مي شه!
سومي هم عكسهاي كنگره پنجم جبهه مشاركته كه شايد يه بار ببينيد بد نباشه.

سلام.
با ریا کاری تمام! باید بگم که این چند شب در حال کمک برای برگزاری جشن میلاد حضرت مهدی (عج) بودم و شبها خیلی دیر می آمدم و حتی چند شب خونه هم نیمدم.

جاتون خالی یه عروسی هم رفتم که خیلی خوش گذشت.
راستی شیرین عبادی هم جایزه صلح نوبل رو برای تلاش برای احقاق حقوق زنان و کودکان گرفت که این هم جای خوشحالی داره.

سلام. با اینکه تا بحال چندین بار جلوی وسوسه ام برای خوندن دنیای سوفی رو گرفته بودم امروز با سفارش یکی از بچه ها مجبورشدم خوندنش شروع کنم. تا ببینم چی میشه! راستی امروز رفتم یه سری به آرشیو وبلاگ زدم اولین چیزی که فهمیدم این بود که بیشتر از یک ماه از سالگرد تاسیس این وبلاگ گذشته ومن اصلا حواسم نیست. همینه دیگه اینم به بقیه فراموشکاریام اضافه!

سلام
سه شب پيش با 4 تا از بچه ها رفتيم سانس ويژه سينما فرهنگ. فيلم بي خوابي ((insomnia)) با بازي آلپاچينو.

خلاصه داستان از اين قراره:
ويل دورمر، كاراگاه معروف لس آنجلسي به همراه دستيارش به نايتومت، در شمال آلاسكا مي رود تا درباره قتل دختر 17 ساله اي تحقيق كند كه مقامات محلي آنجا از حل آن عاجزند. آنها تحقيقات خود را به همراه « الي بر » مامور باهوش و جوان تايتومت آغاز مي كنند. در تحقيقات اوليه، دورمر در مي يابد قاتل دختر را به خوبي مي شناسد. مظنون در دام پليس مي افتد، اما مي گريزد. در جريان تعقيب او، دورمر به اشتباه همكارش را هدف قرار مي دهد و او را مي كشد. قاتل، شاهد اين ماجرا است. قاتل - والتر فينيچ - با دورمر تماس مي گيرد و به شرايطي برابر براي خود و دورمر معتقد است. دورمر نگران موقعيت حرفه اي خود است. روزهاي بي پايان منطقه، فقدان شب، احساس گناه ناشي از مرگ دستيارش عرصه را بر او تنگ مي كند. دورمر سعي دارد تحقيقات را به سوي قاتل اصلي هدايت و از خطاهاي خود دور كند ...
بريد ببينيد وگر نه از دستتون مي ره!



سلام. براي اينكه بازهم براي رفتن به كهگيلويه تهيجتون كنم! چندتا عكس ديگه هم نشونتون مي دم:

البته چندتا ديگه هم با وضوح بالاتر رو اينجا مي تونيد ببينيد:
1 2 3

سلام
ديروز حدود ساعت 6بعد از ظهر براي شنيدن سخنراني دكتر مصطفي ملكيان به سالن اجتماعات ساختمان سازمانهاي غير دولتي رفتيم. وقتي ما رسيديم سخنراني تمام شده بود و جلسه پرسش و پاسخ بود. ما هم نشستيم. دكتر به سوالات مختلفي جواب داد كه من يك مثالي رو كه در جواب سوال يكي از حضار داد براي شما نقل مي كنم:
" اگر شما يك كوه رو فرض كنيد اديان مختلف در قسمت پايين كوه كه "فقه" اديان قرار داره فاصله زيادي از هم دارند، بعد در دامنه كوه بالتر كه بياييم به "كلام" اديان مي رسيم كه فاصله شون از هم كمتر ميشه. بالاتر كه بياييد به "عرفان" اديان مي رسيد كه فاصله كمي از هم دارند و در نهايت در نوك قله "تجربه ديني" اديان بر هم منطبقند.

سلام.
از جمله سفرهايي كه توي اين تابستون با دوستان و رفقا رفتم، يك سفر يك هفته اي به استان بسيار زيباي كهكيلويه و بوير احمد بود. ما حدود 25 نفر دانشجو بوديم كه براي بازديد از روستاها و تقريبا تهيه يك گزارش به اين استان سفر كرديم. اينها يك سري از عكسهاي سفره:



عكسها رو به طور كاملترو با وضوح بالاتر مي تونيد اينجا ببينيد:
1 2 3 4 5 6 7 8 9


سلام
جاي همه دوستان خالي. خيلي خوش گذشت. كنار ساحل چادر زدن، از ساعت3 تا 5 نصف شب توي دريا بودن وخنديدن، 3 ساعت توي ساحل زير آفتاب نشستن و سوختن، جنگل فين، شعر خوندنهاي توي راه...

ايشالا دفعه بعد با هم بريم


سلام
با اجازه دوستان من دارم برای سه روز به مسافرت میرم؛ شمال، متل قو. فعلا خداحافظ.


"برادران! آزادي برترين ساز و كار فعال كردن همه تواناييها و ظرفيتهاي انساني است. هيچ كس نمي تواند در جامعه محروم از آزادي خدمت كند، تواناييهايش را پويا سازد و موهبتهاي الهي را بپروراند. آزادي يعني به رسميت شناختن كرامت انسان و خوش گماني نسبت به انسان. حال آنكه نبود آزادي، يعني بدگماني نسبت به انسان و كاستن از كرامت او. كسي مي تواند آزادي را محدود كند، كه به فطرت انساني كافر باشد. فطرتي كه قرآن مي فرمايد: «فطره الله التي فطر الناس عليها». فطتي كه پيامبر باطني و دروني انسان است." قسمتي از سخنراني امام موسي صدر در مراسم هفت "كمال مروه"
من هميشه ارادت خاصي به امام موسي صدر داشته و دارم. ياس نو امروز در مقاله اي جالب، مفقود شدن امام موسي صدر رو يررسي كرده...

سلام
امروز ظهر بعد از نماز جمعه شهر نجف در پی انفجار شدیدی که در دو اتومبیل رخ داد آیت الله محمد باقر حکیم ترور شد.


سلام.
همانطور که پیش بینی می شد استعفای دکتر معین پذیرفته شد. بعد از این استعفا دکتر جعفر میلی منفرد به عنوان سرپرست وزارت منصوب شده است اما شنیده ها هاکی است که احتمالا دکتر فرجی دانا به عنوان وزیر به مجلس معرفی خواهد شد.
همینطور بنظر می رسد که به زودی دکتر عبدالله رمضان زاده - سخنگوی دولت - هم از سمت خود استعفا دهد. بعضی افراد این استعفا را به دلایل شخصی و خانوادگی می دانند.


سلام
با تقریبا قطعی شدن قبول استعفای دکتر معین، بحث بر سر جانشین وی شروع شده و بدلیل استعفای دکتر دانش قائم مقام و معاون پشتیبانی، دکتر خانیکی معاون فرهنگی، و دکتر ظریفیان معاون دانشجویی؛ بنابر شنیده ها به غیر از معاونین باقی مانده رئسای دانشگاههای تهران و تربیت مدرس یعنی دکتر فرجی دانا و دکتر سمنانیان هم برای این پست در دست بررسی هستند. بنظر می رسه با توجه به استعفای معاونین مطرح تر به همراه وزیر و عدم تمایل آنها برای این پست، شاید دکتر فرجی دانا گزینه ی بهتری باشد...

سلام
از این ویروس کامپیوتری جدید خبر دار شدین؟ امیدوارم بهش مبتلا نشید.

از وقتي اين ويلاگها بسته شده حال نوشتنم گرفته شده...

چي بنويسم كه خدا را خوش بياد؟!

يه کتاب اوريجينال هری پاتر 5 يعنی" فرمان ققنوس" رسيده دستم. دارم کم کم می خونمش...

سلام
توی اين چند روز وبلاگهای بلاگ اسپات از جمله مال خودم باز نمی شد. بعضی ها می گن مخابرات سرور بلاگ اسپات رو بلاک کرده بوده. والا ما که نمی دونيم چی بوده ولی امان از اين عدم شفافيت. بابا اگه می خوايد بلاک کنيد قشنگ يه صفحه بزاريد بگيد به فلان دليل و فلان دليل اين کار کرديم. اگه هم نمی تونيد اين کار رو بکنيد خوب بلاک نکنيد!

سلام
امروز يک سايت جديد ديدم گفتم بد نيست به شما هم معرفی کنمش، سايت ايران ديد بان. در اين سايت شما می تونيد بيشتر با جنايات منافقين آشنا بشيد...

سلام
طي اين چند روز دو دستگيري مهم انجام شد.

اول دستگيري 150 نفر از اعضاي گروه تروريستي مجاهدين خلق( منافقين) كه واقعا من نمي دونم با فجايعي كه اونها ايجاد كردن چجوري انتظار بر انگيختن ترحم مردم رو دارن.

دوم دستگيري چهره جالب و تقريبا كمدي جنگ عراق! محمد سعيد الصحاف توسط نيروهاي آمريكايي.


سلام
می خواستم براتون ماجرای یکی از دوستان دستگیر شده ام در حوادث اخیر رو بنویسم ولی وقتی شروع کردم با خودم گفتم فردا میان می گن این دروغها چیه اینجا نوشتی. اونوقت ما باید ثابت کنیم نه اینا راسته برای همین باید اسم طرف بگیم. بعد می رن سراغ طرف یا می گه من گفتم که واویلا برای یک تعهد داده. اگه بگه نگفتم که دیگه هیچی. حالا تازه اگه ثابت شه راست بوده تشویش اذهان عمومی چی کار کنم!


همشهري امروز شنبه 31 خرداد 1382 در بخش حاشيه ايران در صفحه 23 ماجراي دستگيري اخير"سعيد عسگر" را اينگونه شرح مي دهد:
‹‹ منابع پارلماني مي گويند كه علت دستگيري "سعيد عسگر" در گيري لفظي شديد وي با "سردار طلايي" فرمانده نيروي انتظامي تهران بزرگ و دادن فحش ركيك به وي بوده است.

ظاهرا سردار طلايي نيز جواب وي را با يك سيلي داده است. همين درگيري منشاء شكايت نيروي انتظامي از سعيد عسگر بوده است.››



سلام
دوتا لينك جديد توي تگ بورد پايين براتون گذاشتم. يكي روش زدن گره كراوات براي كسايي كه بلد نيستن ولي عشق زدن كراوات دارن. يكي ديگه هم لينك داونلود "ام اس ان مسنجر" جديده. موفق باشيد...

دوباره با نزديك شدن 18 تير در گيري در كوي شروع شده؛ مثل هميشه اين اعتراضات با دخالت هاي خارجي در هردو طرف، يعني چه دخالت انصار و چه شانتاژهاي ماهواره اي خارجي چهره بدي به خودش گرفته.


ولي به نظر مي آيد با درايت و شعور نيروهاي انتظامي كه به نظر من از شعور فرماندهان ارشد نيرو ناشيه فعلا اوضاع تحط كنترل است.
اخبار نسبتا كاملي رو مي تونيد از اينجا بگيريد.


جايزه هاي اسكار وب، "WEBBY" براي سال 2003 اهدا شد.

دوباره جنجال بر سر برنامه هاي هسته اي ايران شروع شد: خبر1، خبر2، خبر3، خبر4، خبر5 .

گاهي با خودم فكر مي كنم ما حتي اگر شده بر خلاف معاهدات بين المللي بايد سلاح اتمي داشته باشيم، ولي تازگي ها دارم به اين نتيجه مي رسم كه اگر سلاح اتمي هم داشته باشيم با اين وضع سياسي مملكت كه معلوم نيست كي چه كارست و هركسي هرچي دلش مي خواهد به بقيه نسبت مي دهد؛ احتمالا ً بمب رو هم عليه خودمون بكار بگيريم.

مطلب زیر به نقل از مجله چلچراغ که به قلم ابراهیم رها ست جالبه و ارزش خوندن داره:
شکرخدا الان دیگه شورای شهر عوض شده و در شهر دیگه هیچ مشکلی نیست تا رسانه های عزیز به اون گبر سه پیچ عنایت کنند. خدارو شکر بالافاصله بعد از معلوم شدن نتایج آرا؛ به شیوه ای ماهواره ای الکترونیکی تمام مصائب شهر حل شد.

آقا نمی دانید شما که؛ من دیروز در شهر قدم می زدم، یکسره پرستوها به لانه بازمی گشتند. از آسفالت خیابانها گل سبز شده بود به چه گندگی. ترافیک نابود شده بود و اتوبوسها عاشقانه از مردم برای سوار شدن خواهش می کردند. ظرفهای "شهرما، خانه ما" بوی کریستین دیور می داد. مردم هم از این آوضاع دست افشان و پایکوبان همدیگر رو ماچ می کردند.( البته با حفظ تمامی موازین!)... خدایا مردم از خوشی!

سلام.
حتما آقای خزعلی معرف حضورتون هستند. خبر زیر از سایت رویداد در مورد اوصاف اسلام از نظر ایشون جالبه:

"«اوصاف اسلام» به روايت آقای خزعلي!"
خبرنگار «رويداد» كسب اطلاع كرد كه «ابوالقاسم خزعلي» عضو سابق شوراي نگهبان اخيراً به خرم‌آباد رفته و به سخنراني پرداخته است. وي در سخناني كه مقابل صدنفر از مردم خرم‌آباد كه پس از سه‌روز تبليغ براي سخنراني وي جمع شده بودند، ايراد كرده و گفته است: «از اوصاف اسلام اين است كه 290 نفر چيزي را تصويب كرده و 6 فقيه آن را رد مي‌كنند».

ميلاد حضرت ختمي مرتبط محمد مصطفي(ص) و نواده گرانقدرش حضرت امام صادق(ع) رو تبريك مي گم.

مثل اينكه سايتهايي كه مسدود شده بود باز شده...

جناب اقاي لاريجاني در واكنش به گزارش مجلس سوگند ياد كردند! كه كارمندان صدا وسيما افراد پاكي هستند و حقوق كمي دريافت مي كنند.
صد البته كه همينطوره. مشكل سر مديران ارجمند اين نهاد انقلابي كه معلوم نيست با اين 525 ميليارد تومان چه كار كردند. واقعا شهيد رجايي ها چه الگوهاي قشنگي هستند...

دوم اینکه گزارش تحقیق وتفحص مجلس از صداوسیما به مجلس ارائه شد. قرائت اين گزارش ۲۸ صفحه اي ، ۳ ساعت به طول انجاميد. هيات تحقيق و تفحص از عملكرد صدا و سيما دليل تقاضاي تعقيب قضايي مسئولان سازمان صدا و سيما را امتناع اين سازمان ازارائه مدارك ومستندات و شواهد لازم و تعيين تكليف و خط مشي براي هيات اعلام كرده است. اين هيات همچنين افزوده است: بررسي هاي انجام شده بر پايه اطلاعات به دست آمده از ساير دستگاهها و مراجع دولتي و ناظر فقط از چند حساب سازمان صدا و سيما و بسيار محدود بوده كه با توجه به همين مدارك اندك تخلفات عديده اي صورت گرفته است.در اين گزارش آمده است : فصل اول دلالت دارد كه در بررسي پنج حساب ازبيش از ۲۰۰ حساب اعلام شده سازمان صدا و سيما از شعب بانك ها و موسسات مالي اعتباري مختلف از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ حداقل ۳۱۱۰ ميليارد ريال ازاشخاص حقيقي و حقوقي ذي نفع بابت آگهي و تبليغات دريافت شده است .
اين گزارش تصريح مي كند : اما تا سال ۱۳۸۰ فقط مبلغ ۴۸۰ ميلياردريال آن به حساب خزانه واريز و بالغ بر ۱۱۰۰ ميليارد ريال بدون انعكاس در صورتهاي مالي و هزينه هاي سازمان به عنوان كارمزد به شركتهاي واسطه آگهي و تبليغاتي و صندوق بازنشستگي پرداخت شده و مبلغ ۱۳۰۰ ميلياردريال آن نيز پنهان گرديده است...
متن کامل گزارش از ایسنا

بعضی وقتا آدم حال نوشتن نداره بعضی وقتاهم مثل الان دوست داره به یکی یه چیزی رو بگه پس بشنوید:

اول که مخابرات پس از راه انداختن امکان sms با انجام اقدامی مثبت شماره تلفنی رو برای افراد متقاضی موبایل اعلام کرد. برای این کار شما باید با شماره 8437070 تماس گرفته بعد از قرار دادن تلفن در حالت tone شماره 1127 را بگیرید. سپس پرونده ای برای شما ایجاد می شه که حتما شماره اش رو یادداشت کنید. بعد از شنیدن صدای بوق شماره تلفن موبایل, تلفن ثابت و شماره پرونده موبایلتون رو بگیرید. تا 72 ساعت بعد راه می افته. البته یه کم اشغال این شماره زیاده و در ضمن اگر فعال نشد ضمن تماس دوباره وقتی صدای بوق امد ضمن اعلام مشخصاتتون بگید که سرویس براتون راه اندازی نشده تا رسیدگی کنند. البته پولش رو بعدا رو قبض ازتون می گیرن....

يه بار جورج w بوش ميره توي يه مدرسه آمريكايي بازديد. ميره سر يه كلاسي بعد از مقداري صحبت ميگه : اگه كسي سوالي داره بپرسه. يكي از بچه پا ميشه و ميگه:
- آقاي رييس جمهور. من اسمم رابرت هست و ازتون 3 تا سوال دارم.
- بپرس عزيزم!
- سوال اولم اينه كه به نظر شما اقدامات اخير آمريكا عليه عراق جنايتكارانه نيست؟
- سوال دومم اينه كه چه رابطه اي بين بن لادن و سازمان جاسوسي آمريكا وجود داره؟
- و سوال سومم هم اينه كه به نظر شما بمباران اتمي هيروشيما فجيع ترين حادثه تروريستي تاريخ نبوده؟
- بوش ميگه كه:
- باشه عزيزم. الان به سوالات جواب ميدم!
و در همين لحظه زنگ ميخوره و آقاي رييس جمهور پاسخ دادن به سوالات رو به ساعت بعد موكول ميكنه. ساعت بعد يكي ديگه از بچه ها پا ميشه و ميگه:
- آقاي رييس جمهور. من اسمم جو هست و ازتون 5 تا سوال دارم.
- بگو عزيزم!
- سوال اولم اينه كه به نظر شما اقدامات اخير آمريكا عليه عراق جنايتكارانه نيست؟
- سوال دومم اينه كه چه رابطه اي بين بن لادن و سازمان جاسوسي آمريكا وجود داره؟
- سوال سومم اينه كه به نظر شما بمباران اتمي هيروشيما فجيع ترين حادثه تروريستي تاريخ نبوده؟
- سوال چهارمم اينه كه چرا زنگ پيش 20 دقيقه زود خورد ؟!
- سوال پنجمم اينه كه پس رابرت كجاست!؟

طبق اخبار واصله آقاي مرتضوي دارن براي تحصيل به كانادا ميرن افراد مختلف نظرات متفاوت(نظر1) (نظر2) دادن.

عكس از افكار خصوصي
اما بنابر اعلام منابع موثق ايشو دارن تشريف مي برن تا پس از برگشت به عنوان دادستان تهران انجام وظيفه كنن چون تا حالا به عنوان قاضي به خوبي نمي تونستن داد مرد رو بستانند.


يك مشت دانه گندم، توي پارچه‌اي نمناك خيس خوردند؛ جوانه زدند و سبز شدند. كمي كه بالا آمدند، دورشان را روباني قرمز گرفت و همسايه سكه و سيب شدند.
بشقاب سبزه آبروي سفره هفت سين بود.
دانه‌هاي گندم خوشحال بودند و خيالشان پر بود از رقص گندمزارهاي طلايي. آنها به پايان قصه فكر مي‌كردند؛ به قرص ناني در سفره و اشتياق دستي كه آن را مي‌چيند. نان شدن بزرگترين آرزوي هر دانه گندم است.
اما برگ‌هاي تقويم تند و تند ورق خورد و سيزدهمين برگ پايان دانه‌هاي گندم بود.
روبان قرمز پاره شد و دستي دانه‌هاي گندم را از مزرعه كوچكشان جدا كرد. روياي نان و گندم تكه تكه شد. و اين آخر قصه بود.
دانه‌ها دلخور بودند، هم از خدا و هم از قصه‌اي كه برايشان نوشته بود.
پس به خدا گفتند: اين قصه‌اي نبود كه دوستش داشتيم، اين قصه ناتمام است و نان ندارد.
خدا گفت: قصه شما كوتاه بود، اما ناتمام نبود. قصه شما، قصه جوانه‌زدن بود و روييدن. قصه سبزي. قصه‌اي كه براي فهميدنش عمري بايد زيست.
قصه شما، قصه زندگي بود و كوتاهي‌اش. رسالتتان گفتن همين بود.
خدا گفت: قصه شما اگر چه نان نداشت، اما زيبا بود، به زيبايي نان.
عرفان نظرآهاري - هفته نامه چلچراغ

سلام!
((... براي تحويل گرفتن مواد نمايشگاه و هماهنگي يك شب جمعه، جواني ريز نقش با موتور هندا و با لباس بسيجي آمد به دفتر جبهه فرهنگي و خود را معرفي نمود: من عسگر هستم! سعيد عسگر...))
مهندسي پرونده ي ترور سعيد حجاريان از زبان اميرفرشاد ابراهيمي