سعیده اسلامیه در شرق نوشته:
پل برمر حاكم آمريكايي عراق مقابل خبرنگاران ايستاد و با لبخند، با افتخار گفت: گرفتیمش. همكارم مي گويد: بايد اين روزها را به ياد داشت. اتفاق، اتفاق بزرگي است. اما آن كه مقابل ديدگان مان قرار گرفت ديگر بزرگ نبود. سردار قادسيه دهانش را مقابل آمريكايي كله تاس باز كرده بود تا او چوبي را در حلق اش فرو برد و دندان هاي سردار را بازديد كند. شايد هويت ديكتاتور بزرگ از ميان دندان هايش بيرون بيايد. همکارم مي گويد دل بسياري شاد شد اما من فكر مي كنم خيلي دير اتفاق افتاد. آنقدر دير كه زمان، مرهم بسياري از دردها شده است. تلويزيون پشت سر پل برمر تصويري از صدام را نشان مي دهد كه بي قرار است و تهي.

پدر ابوالفضل هم بي قرار بود. از همان زماني بي قرار شد كه گاز شيميايي را تنفس كرد. بال بال مي زد. با هر نفس بدن تنومندش بلند مي شد به زمين مي خورد. اكسيژن كم آورده بود. پزشك ها مي گفتند بيشتر از ۸۰ درصد ريه هايش از بين رفته است. در تمام مدت لوله اكسيژن درون بيني اش بود و كپسول سنگين آن را ابوالفضل ۹ ساله حمل مي كرد. سال ۱۳۷۶ براي تهيه گزارشي از وضعيت جانبازان به منزل شان رفتم. دو پسر خردسالش مثل پروانه دوروبر پدر بودند. هر بار كه نفس مي رفت انگار روح پسران را هم با خود مي برد. ترس مي افتاد به جان شان كه نكند نفس ديگر برنگردد.

پدر ابوالفضل جانباز ۷۵ درصد بود. دو سال بعد نفس اش رفت و ديگر نيامد. پدرابوالفضل همان روز ديدار گفت كه مي دانيد دلم از چه مي سوزد؟ و بعد به دور از نگاه پسران اش با سينه اي كه خس خس مي كرد، بريده بريده ادامه داد: دلم از اين مي سوزد كه اين بچه ها مزه پدر سالم داشتن را نچشيده اند. از وقتي به دنيا آمدند من اين طور بودم. حسرت به دل من و آنها ماند يكبار با هم فوتبال بازي كنيم
حالا صدام بي قرار در تلويزيون تمام دنياست كه سرش را زير انداخته و با دست ريش هاي نامرتب اش را دست مي كشد.