...این فصل رابامن بخوان باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است...

بعضی وقتا به یه شعرهایی خیلی علاقه پیدا می کنم اینم یکیشه.

من خودم به یه سری وبلاگ هرروز سر میزنم.
دوست دارم هر روز تازه بشن. حالا که خودم بعد یه مدت به ویلاگم سرزدم می بینم که ای دل غافل! دو هفتس آپدیتش نکردم!
البته بین خودمون بمونه کی سر میزنه اینجا!

سلام!
توی این چند روز سرم خیلی شلوغ بود!
راسته که میگن دنیا دو روزه؟
نمی دونم ولی برایه من دنیا یه روزه همون روزی که توشم!
البته نمی خوام برنامه ریزی و دور اندیشی رو نفی کنم، ولی می گم آدم هرکاری می خواد انجام بده باید همت کنه وانجام بده نه اینکه فرداهم روز خداست!

سلام!
این دو سه روز که نبودم و این صفحه رو به روز نکردم، به خاطر این بود که با خانواده رفته بودیم اصفهان خونه ی خاله. از اونجا هم با اینکه دسترسی به اینترنت داشتم ولی حال این کارا رو نداشتم. اصفهان مثل همیشه قشنگ بود به خصوص که توی رودخونه هم آب بود. یه سری به باغ پرندگان زدیم که خیلی عالی بود، اگر احیاناً اصفهان اومدید حتماً یه سری بهش بزنید. بقیه جاهارو هم که اگر بخوام تعریف کنم تمومی نداره...

البته همیشه نتیجه کار عملی از کار فکری زود تر به دست میاد حالا می خواد که اینکار توسط یه عده برای نشون دادن قدرت وتسکین زخمیکه بخودشون خورده انجام بشه ویا توسط یه عده دیگه برای...
به هرحال تا بوده دنیا محل تعامل همچین نظراتی وآدمایی بوده. مهم اینه که آدم همیشه یه درصد احتمال اشتباه رو برایه خودش در نظر بگیره. همیشه یه نیم نگاهی از بالا از یه جایی که خودش معلوم باشه بندازه، ببینه واقعاٌ داره بهترین کار ممکن رو انجام می ده، اونجایی که وایساده ادامه همون خطی که همیشه دوست داشت، آخرش به همون جایی که بعداٌ آرزوش رو می کنه میرسه...
نمیدونم چرا هروقت اینجا شروع به حرف زدن می کنم آخرش به یه همچین جاهایی می رسه و حس می کنم باید از بالایه منبر بیام پایین. شاید چون خودمم باید عین همین حرفارو بهم بزنن.

سلام!
چند روزی بود حال نوشتن نداشتم. من اینکه آدم یه چیز جالب بنویسه رو به اینکه همیشه بنویسه ترجیح میدم.
از چند وقت پیش از اینور واون ور زمزمه ی سالگرد 11 سپتامبر به گوش می رسید. هرکسی نظری می داد، بعضی ها هم می گفتند درسالگرد 11 سپتامبر آمریکا قراره به ایران حمله کنه. البته از قدیم گفتن شایعه رواحمق باور می کنه و ... پخش می کنه که البته نه شما احمقید نه من ...
ولی جداٌ می شه در آمریکا هم تفاوت بین دیدها رو مثل ایران دید که یه عده معتقد به کار فرهنگی واجتماعیند ویه عده به کارهای یدی و زور وتهدید متوسل میشوند.

نمی دونم نظرتون راجع به اوضاع سیاسی مملکت چیه، منم فعلان نمی خوام نظری بدم! نمی خوامم مثله خیلیای دیگه اظهار نا امیدی کنم ولی خدا وکیلی خیلی درهم بر هم به نظر میاد هر کی هر کاری دلش می خواد می کنه، نمی دونم اون ضرب المثل شنیدید که که یه لشکر روباه با فرمانده شیر از یه لشکر شیر با فرمانده شیر برندست، چون یه لشکر روباه می دونند شیر قویتره همه به حرفش گوش می دهند ولی یه لشگر شیر همه ادعای فرماندهی دارن هیچکس کار انجام نمی ده. البته نه اینکه بخوام بگم که همه باید مطیع بی چون وچرا بالا ترشون باشن که این جزوه احمقانه ترین کاراست، ولی خدا وکیلی اینقدر که ادعامون می شه چه قدر خودمون دستبکار می شیم. راننده تاکسی به کارمندا فحش میدن کارمندا به بقالا، بقالا به دکترا، دکترا از پلیسا ... همه از همه گله داریم از همه توقع داریم ولی خودمون از همه بدتر از از زیرکار درروتر، موقش که برسه از همه چاپلوستر از همه بی مسولیت تر؛ نه جداٌ کی قراره یه تکونی به خودمون و مملکتمون بدیم.....

امروز رفتم یه سری به دانشگاه زدم، کم کم داره دوباره زنده می شه. کلی کار بوده که باید انجام میدادم ولی یادم رفته که بکنم. کارنامه و برگه انتخواب واحدم گرفتم. به به چه نمره های درخشانی باید برای خودم اسفند دود کنم. فعلاٌ چون وبلاگ خلوته و کمتر کسی سر میزنه، مطالب عمومی کمتر می نویسم.

سلام
وبلاگ نویسی یه خصوصیت علاقه به اظهار نظر می خواد که من یا باید به دستش بیارم،
یا بیخیال وبلاگ مبلاگ شم.اما خوب مثل اینکه علاقه به اظهار نظره داره قلبه می کنه!

نمی دونم چی بگم، از کجا شروع کنم، کدوم خاطره رو تعریف کنم؛
ازحرم بگم یا از والیبال های تو حیاط؛ چه حالی می داد...
از شام ونهار دور هم یا از استپ هوایی و اسم گذاشتنهاش؛ عنقریب...
از هندونه خوردن روی پل تو طرقبه یا از سحربیدار شدنهاش؛ خواب موندناش...
از دستمبوهای باغ رضی اینا یا از یخ آوردن و نون گرفتناش؛ چه صفایی داشت...
هیچ وقت تموم شدن این خاطره ها؛ روز بعد اردو رو دوست نداشتم...

سلام.
ديروز صبح ساعت 4 - 4.5 رسيديم تهران. خيلي خوش گذشت. جاي همه بچه هايي كه نيمدند خالي بود.
دامغان باغ دكتر رضي هم خيلي خوش گذشت. واقعاٌ شرمنده مون كرد.