نمی دونم چی بگم، از کجا شروع کنم، کدوم خاطره رو تعریف کنم؛
ازحرم بگم یا از والیبال های تو حیاط؛ چه حالی می داد...
از شام ونهار دور هم یا از استپ هوایی و اسم گذاشتنهاش؛ عنقریب...
از هندونه خوردن روی پل تو طرقبه یا از سحربیدار شدنهاش؛ خواب موندناش...
از دستمبوهای باغ رضی اینا یا از یخ آوردن و نون گرفتناش؛ چه صفایی داشت...
هیچ وقت تموم شدن این خاطره ها؛ روز بعد اردو رو دوست نداشتم...