سلام. آقای خامنه ای و آقای خاتمی از دوشنبه وارد بم شدن.

سخنگوی دولت گفته ما براي امدادرساني حداقل‌هايي را نياز داشتيم، يكي از اين حداقل‌ها، وجود افراد آشنا به شهر بود اما در اين حادثه، تمام مسوولان شهر يا خود كشته شده بودند و يا اينكه به قدري از لحاظ رواني به دليل از دست دادن خانواده‌هايشان گرفتار بودند كه نمي‌توانستند كاري بكنند. كه شبكه‌هاي مخابرات، برق و آب از بين رفته و تلفني وجود نداشت. تا ما از قضيه مطلع شويم و به شهر برسيم، تا حدودي زمان گذشت، به دليل اينكه هيچ كس در شهر نبوده كه به بيرون خبر دهد و هيچ وسيله‌اي هم وجود نداشته است.
این دلایل قابل درکه ولی واقعا نشون دهنده ضعفهای پایه ای در مواقع بحرانیه. وای از زلزله تهران. خدا نیاره اون روزو.
اطلاعات زلزله شناسی خوبی رو هم می تونید از اینجا بگیرید

سلام. حرفی نیست.













سری عکسهای حسین سربخشیان از بم

خدا انشالله تمامی رفتگان در این حادثه رو قرین رحمت کنه.(1 2 3) خیلی سخته؛ از یه طرف این همه کشته و مجروح، از یه طرف این همه خسارت به مردم و کشور، از یه طرف هم ریختن ارگ. خدا نکنه یه وقت آدم یکی از عزیزانش تو همچین حادثه ای باشه. جون آدما به هزارتا ارگ می ارزه. ولی از اون طرف هم نمی دونم ارگ رو دیده بودید یا نه؛ عزمتی داشت. گوشه ای از تاریخ یک ملت.

سلام. یه دستی به سر و روی اینجا کشیدم. رنگ در و دیوار عوض کردم. چون توی اکثر پست هام عکس هم میگذارم و اینجا تقریبا تبدیل به فتوبلاگ شده؛ تعداد پست ها رو کم کردم که صفحه راحت تر لود بشه. البته خوب مطالب قبلی گم نمی شه و تو آرشیو هست.

امروز کریسمسه و تعطیل. اینجا که تو این گرما خبری نیست ولی دیشب تهران برف اومده؛ بهر حال تولد حضرت مسیح(ع) رو تبریک می گم.

سلام. نمیشه که هر اتفاقی اینجا می افته بنویسم؛ حالا انگار چه خبره، خب ننویس

سلام
اولا که یه روتر وایرلس خریدیم که باعث شده از نعمت اینترنت وایرلس در منزل بهره مند شیم. البته با محمد رضا رفتیم و درخواست افزایش سرعت برای خط دادیم در نتیجه احتمالا از 3 روز دیگه سرعت از 384 کیلو فعلی به 512 افزایش پیدا می کنه. قطعا اگه شما هم جای ما بودید همین کار می کردید اگه قرار بود برای اینترنت 512 کیلو بایت در ثانیه فقط ماهی 88 رینگت که میشه حدود ماهی 20 هزار تومان اونم تقسیم بر 5 چون ما 5 نفریم بدید.

یه پرینتر لیزری سامسونگ هم خریدیم که روش یه جارو هم پروموشن دادن
خودشیرینی بسه!





سعیده اسلامیه در شرق نوشته:
پل برمر حاكم آمريكايي عراق مقابل خبرنگاران ايستاد و با لبخند، با افتخار گفت: گرفتیمش. همكارم مي گويد: بايد اين روزها را به ياد داشت. اتفاق، اتفاق بزرگي است. اما آن كه مقابل ديدگان مان قرار گرفت ديگر بزرگ نبود. سردار قادسيه دهانش را مقابل آمريكايي كله تاس باز كرده بود تا او چوبي را در حلق اش فرو برد و دندان هاي سردار را بازديد كند. شايد هويت ديكتاتور بزرگ از ميان دندان هايش بيرون بيايد. همکارم مي گويد دل بسياري شاد شد اما من فكر مي كنم خيلي دير اتفاق افتاد. آنقدر دير كه زمان، مرهم بسياري از دردها شده است. تلويزيون پشت سر پل برمر تصويري از صدام را نشان مي دهد كه بي قرار است و تهي.

پدر ابوالفضل هم بي قرار بود. از همان زماني بي قرار شد كه گاز شيميايي را تنفس كرد. بال بال مي زد. با هر نفس بدن تنومندش بلند مي شد به زمين مي خورد. اكسيژن كم آورده بود. پزشك ها مي گفتند بيشتر از ۸۰ درصد ريه هايش از بين رفته است. در تمام مدت لوله اكسيژن درون بيني اش بود و كپسول سنگين آن را ابوالفضل ۹ ساله حمل مي كرد. سال ۱۳۷۶ براي تهيه گزارشي از وضعيت جانبازان به منزل شان رفتم. دو پسر خردسالش مثل پروانه دوروبر پدر بودند. هر بار كه نفس مي رفت انگار روح پسران را هم با خود مي برد. ترس مي افتاد به جان شان كه نكند نفس ديگر برنگردد.

پدر ابوالفضل جانباز ۷۵ درصد بود. دو سال بعد نفس اش رفت و ديگر نيامد. پدرابوالفضل همان روز ديدار گفت كه مي دانيد دلم از چه مي سوزد؟ و بعد به دور از نگاه پسران اش با سينه اي كه خس خس مي كرد، بريده بريده ادامه داد: دلم از اين مي سوزد كه اين بچه ها مزه پدر سالم داشتن را نچشيده اند. از وقتي به دنيا آمدند من اين طور بودم. حسرت به دل من و آنها ماند يكبار با هم فوتبال بازي كنيم
حالا صدام بي قرار در تلويزيون تمام دنياست كه سرش را زير انداخته و با دست ريش هاي نامرتب اش را دست مي كشد.

سلام. دیروز با بچه ها رفتیم پوتراجایا، پایتخت اداری جدید مالزی. واقعا تمیز و جالب ساخته شده



چند روزی بود یه بنده خدایی به اسم آقای ش اومده بود مالزی. امروز قبل از برگشتنش به تهران اومده بود اینجا خونه یکی از بچه ها. بچه ها دعوت کردن گفتن ایشون می خواد سخنرانی کنه بیاید. این بنده خدا شروع به سخنرانی کرد. حرفایی زد که واقعا من احساس شرمندگی از این که دین رو به یک همچین چیزی معرفی کنن.

وسط دوتا نماز در جواب اینکه چرا باید مهر استفاده کرد، گفت که بخاطر احترام به امام حسین(ع) و امام رضا(ع) است. من همینطور متعجب بودم که سنگ تموم گذاشت و گفت بعله این نوری که در من می بینید و می تونم با قرآن روشن بینی بکنم به خاطر اینه که 30 ساله نماز شبم ترک نشده! آخر سرهم رفت توی یه اتاق گفت بیاید براتون استخاره کنم. من درک نکردم که این آدم اگر واقعا یه همچین کاری رو می تونه انجام بده، چرا باید اینجوری عمل کنه وملت رو برای افشای اسرارشون دعوت کنه؟ حالا مباحث دیگش بمونه


سلام. فردا 8 صبح امتحان زبان دارم. بچه ها دیروز از تایلند برگشتند. یه چیزی که واقعا اینجا جالبه اینه که اکثر مردم از اون باهوشی نسبی که ایرانی ها دارند برخوردار نیستند ولی هر چه قدر که شما در سطوح اداری بالاتر می ری افراد با هوش و استعداد بالاتری رو می بینی و به نظر می رسه شایسته سالاری تا حدود زیادی رعایت شده.
این عکس داخل قطار ترانزیتیه که از پوتراجایا به کوالالامپور می ره

این یکی عکس بهترین ماشین تولید مالزیه که یک پروتون پردانا ست

این هم عکس ساختمان مرکزی دانشگاه است



سلام. دیشب هربار که می خواستم وارد بلاگر بشم اکسپلورر به یه صفحه دیگه می رفت در نتیجه نتونستم چیزی بنویسم. راستی اینجا ما از اینترنت دی اس ال با سرعت حدودا 300 کیلوبایت برثانیه استفاده می کنیم. دیروز ظهر مهمون خانواده دکتر بیک بودم. بعد از خوردن "ناسیاما اسپیشیال" که بهش "ناسی گربه" هم میگن، خوردن یه دل سیر قرمه سبزی واقعا نعمته! بعد از نهار با دکتر وهمسرش به دیدن کی ال سی سی رفتیم که حال توضیح دادنش رو ندارم.

شب حدود ساعت 7 چنان بارونی گرفت که 5 دقیقش احتمالا توی تهران سیل راه می انداخت. بارون تا نیمه شب بند نیومد. امروز کارهای ثبت نام رو کامل کردم و کارت شناسایی موقتمون صادر شد. الان هم در حال تمیزکردن خونه ایم

سلام. بالاخره دیروزبعد از 8 ساعت پرواز ساعت 9:30 به وقت مالزی به فرودگاه کوالالامپور رسیدیم، به همراه دو تا دوست همسفرم. توی فرودگاه به غیر از محمدرضا نماینده دانشگاه و نماینده سفارت هم اومده بودن. بعد از یکمی دردسر و معطلی با خداحافظی و تشکر از نماینده سفارت، همراه محمد رضا و نماینده دانشگاه به سمت سایبریا که الان دارم ازاونجا می نویسم راه افتادیم. سایبریا اسم برجهایی که بچه ها توش خونه اجاره کردن. امروز تقریبا نزدیکای ظهر با بچه ها رفتیم برای نهار و همینطور دیدن دانشگاه. بعد از کلی دنبال یه رستوران باز گشتن(چون ساعت 4 بعد از ظهر بود) یه چیزی خوردیم که بهتره نگم چی بود. بعد کمی داخل دانشگاه گشتیم که در موردش بعدا می گم.

برای خریدن چند قلم جنس از بازارچه محل که بهش استریت مال می گن حدود 60 رینگت پیاده شدیم. ساعت 7:30 خونه رسیدیم. علی رضا و رضا ساکهاشون بستن و حدود 9 شب رفتن تا با بقیه بچه ها برای چند روزی برن تایلند. دکتر بیک فردا ظهر برای نهار دعوتمون کرده. هوا شرجی و گرمه و تازه بچه ها می گن الان خوبه و زمستونه. خوب خیلی پرحرفی کردم. ولی فعلا این حرفها از نظردادن در مورد حمله به محسن میردامادی برام جالبتره. سعی می کنم چندتا عکس هم روزهای بعد بزارم.

سلام. با اجازه دوستان انشاالله اين جمعه عازم مالزي هستم. براي يك دوره تحصيلي حدودا 3 ساله در رشته مهندسي آي تي در دانشگاه مولتي مدياي مالزي.



شايد اين آخرين پست من از داخل ايران باشه تا مدتي، شايد هم نباشه خوب! دوري از دوستان سخته، توي اين چند روزه هر آدم جديدي رو ميبينم و كمي هم بهش علاقه مند مي شم مصيبته، چه برسه به دوستان قديمي. حتي اونهايي هم كه قبلا علاقه اي بهشون نداشتم جالب به نظر مي آن! چي كار مي شه كرد بالاخره گاهي آدم بايد انتخاب كنه. ولي بازهم وجود اين دنياي سايبر غنيمته.